در نمایشنامة «الدوز و کلاغها» الدوز پنجساله، دختر خوشقلب و تنهایی بود که با بابا و زنبابایش زندگی میکرد. زنبابا باردار بود و شرط کرده بود که بعد از تولد فرزندش، اولدوز باید از آن خانه برود. تنها دوست اولدوز پسر همسایه به اسم «یاشار» بود. روزی الدوز با یک ننهکلاغ آشنا شد و ننهکلاغ که دلش به تنهایی اولدوز سوخته بود یکی از بچههایش را آورد تا با او بازی کند. ننهکلاغ در آن روز توسط زنبابا کشته شد، در حالی که به الدوز توصیه کرد که از کلاغ کوچولو نگهداری کند و ظرف دو هفته کاری کند که کلاغ کوچولو پرواز کند. با وجودی که زنبابا یک سگ بزرگ در حیاط بسته بود تا کلاغها را فراری دهد، الدوز و یاشار با همکاری هم پرواز کردن را به کلاغ کوچولو یاد دادند. فرزند زنبابا به دنیا آمد و بدجنسی او افزون شد. کلاغ کوچولو به همراه دستهای از کلاغها آمدند و الدوز را به شهر کلاغها بردند. کتاب حاضر مجموعة چهار نمایشنامة برگزیدة کودک با این عناوین است: «الدوز و کلاغها»، «اون طرف دریا کجاست؟»، «بازی» و «گل بیحوصله» است.